حکایت کلم ودرک ما
26 بهمن 1396 توسط زهرا حيدرزاده
شخصی برای اولین بار در عمرش یک
کَلَم دید…?
اولین برگش را کند،
زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ
یه برگ دیگر و …?
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری
کادوپیچش کردن …! ??
اما وقتی به تهش رسید وبرگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده،
بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست …?
حکایت زندگی هم این چنین است ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده،
درحالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم…?
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود.!?