مدافع چادر حضرت زهرا

  • خانه 
  • یا زهرا  

داستان کوتاه

04 آذر 1396 توسط زهرا حيدرزاده

​#داستان_کوتاه

ارباب لقمان به او دستور داد که

در زمینش، برای او کنجد بکارد. 

ولی او جُو کاشت.

وقتِ درو، ارباب گفت:چرا جُو کاشتی؟

لقمان گفت: از خدا امید داشتم

که برای تو، کنجد برویاند.

اربابش گفت: مگر این ممکن است؟

لقمان گفت:تو را می بینم که

خدای تعالی را نافرمانی می کنی،

درحالی که از او امید بهشت داری؛

لذا گفتم شاید آن هم بشود.

آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.

دقت کنیم که در زندگی چه می کاریم، 

هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم.

✨??✨

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مدافع چادر حضرت زهرا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس